مدتی باشد که هستم خامخوار.

خوش گذرشد ازبرایم روزگار.

قبل ازآن ازچربی وقند فشار.

دائما بودم ذلیل خردو خوار.

قلب من اصل نمیکردخوب کار.

ازغذاها که نبودندسازگاد.

ناامیدی شدبرایم برفرار.

خانه شد برمن بمانند مزار.

ناگهان شخصی بگفت دررهگذر.

خامخواری کن که گردی استوار.

این نصیحت چونکه بگرفتم بکار.

برهوای نفس خود گشتم سوار. 

پختنی دیگر زدم جمله کنار .چونکه دیدم دشمنانند آشکار.

ای خداشکر توگویم بی شمار.

لطف توشد رهنماوافتخار.

اعتضادی -اصفهان