سالهابگذشت و روز و شب بهم آمیخته
جانم از خوردن ونوشیدن چه در هم ریخته
عاقب رنجی گران تن را خراب و خار کرد
رنج تن بر روح و جان رنجی گرانتر بار کرد
از طبیبان چاره ای جز شربت و دارو نبود
رنج تن افزون تر و دیگر به جان نیرو نبود
گفته بودندم بخور از نان وگوشت و مرغ و ماست.
چاره جز خورن نکردند و همین غوغای ماست
حال و روزم بدتر ورنجم گرانتر می نمود
شور و شوق زندگی را درد از من می ربود
دل شکسته ، خسته از رنج گران زندگی
خلوتی با خود نمودم ، خلوتی با بندگی
باتمام جان خدایم را صدا کردم -خدااا
میکنم در راه تو جان و دل خود را فدا
جان من جانان من لطفی بکن بر حال ما
غصه ها ودردها از جان و تن بر کن جدا
مهربانم، بر من دلخسته لطفی تازه کرد
با کلام دوست مهرش بی حد و اندازه کرد
با دل و جان ،درد و رنج و داد ما را گوش کرد
با کلام دوست این رنج فزون خاموش کرد
در وجودم روشنی های حقیقت باز کرد
راه رسم تازه ای در جان و تن آغاز کرد
شکرت ای دانا که از دردم رهایی داده ای
با غذای خوب جسم و جان صفایی داده ای
آن غذایی هایی که میدادم به تن با صد کلک
چرب و شیرین و فلاکت بار و شور و پرنمک.
تیشه بر جان وتنم میزد، ولی من بی خبر
سم به تن دادم ولی کردم کنون از آن حذر
میگرفتم جان جاندارن برای جان خود
تا کنم درد و مرض را بیش و کم از آن خود
من طعامم در زمین وشرب من در رود ها
میوه و سبزی غذایم، چون پر است از سودها
میخورم هر نعمتی را باوجودم سازگار
چون طبیعت گشته در جان و تنم آموزگار
شکر ایزد میکنم از تندرستی از صفا
این شفا اعجاز حق و رحمتی بی انتها
ذکر شعر شاعر علامه می افتم کنون
بیت نابی کز ورای شعر ها باشد ستون
ما درون رابنگردوحال را
نی برون رابنگردوغال را.....
تقدیم به کلیه دوستان
خ گ خ....
مهرانگیز